(بازنمایی تغییرات پارادایمیک دینی در اسلام)
شاهو حسینی
مقدمه:
جامعه شناسی اساسا مفهوم یکدست و
یکپارچەای از دین ایجاد نکرده است، بلکه نویسندگان برداشتهای متفاوتی از دین را
فرضمیکنند. آنها میان تعاریف از دین تمایز و تفاوتهای ماهوی و کارکردی قائل میشود:
تعاریف ماهوی سعی میکنند ویژگیهای بارز دین را تعیین کنند که آن را به طور «ماهوی»
(از لحاظ محتوایی) از سایر پدیدههای اجتماعی، برای مثال تجربه خدا یا امر قدسی
متمایز میکند. افعال و باورهای درونی تنها در صورتی دینی هستند که اشاره ای به
تعالی داشته باشند. نگاه کارکردگرایانه به دین تلاش میکند تا دین را از طریق
کارکرد آن برای تک تک اعضای جامعه یا کل جامعه تبیین کند. برای مثال، از کارکردهای
دین می توان به تبیین پدیده های غیرقابل توضیح یا مشروعیت بخشیدن به حکومتها اشارە
کرد. علاوه بر این، تعاریف ترکیبی وجود دارد که شامل عناصر اساسی و کاربردی است.
تعاریف جامعه شناختی کارکردی از دین نیز به دلیل گسترش طولانی مدت نظریه های
کارکردگرا در جامعه شناسی بین المللی گسترش یافته است. تاریخچه این اصطلاح همچنین
به نفع یک تعریف کاربردی از دین شکلگرفتەاست: اصطلاح دین از سنت مسیحی-غربی می آید
و بنابراین به آسانی برای جوامع خارج از این حوزه فرهنگی قابل استفاده نیست[1].
جامعه شناسی دین از یک سو شامل
تعامل جامعه شناختی با دین به عنوان بخشی از تحقیقات اجتماعی تجربی است، و از سوی
دیگر به عنوان منبع شکل گیری نظریه ها. برای جامعه شناسی دین، دین نمایانگر یک
واقعیت اجتماعی است. این بدان معناست که: دین زمانی مورد توجه قرار می گیرد اگر
بەلحاظی از نظر اجتماعی مهم تلقیشود. بنابراین، تجربه مستقیم دینی یا تجربه معنوی
موضوعی برای بررسی دینی- جامعه شناختی نیستند. برای جامعه شناسی دین، امر متعالی
تنها از طریق بازنمایی درونی، بالفعل شدن و تأثیرگذاری اهمیت پیدا میکند: به
عنوان فرمی از ارتباط دینی در جهت شکلگیری اجتماعی دین (مثلا به عنوان یک سازمان)
و یا در تأثیرات آن بر افکار و اعمال مردم. بنابراین جامعه شناسی دین به آنچه مردم
و جامعه با دین در خارج از آن انجام می دهند می پردازد[2].
تغییر پارادایمیک دین
بهنظر میرسد تحولات اجتماعی شکلگرفتە
از ابتدای نضجگرفتن اسلام منجر به تغییرات پارادایمیک در اسلام شد، دینی کە در
غار حراء بەمثابە تجربەی زیستە معنوی و امری متعالی در جهت کمال و تعالی فردی و
اجتماعی به مثابە مجموعەای از دستوارت در حال نضج گرفتن بود، با نمود تقابلات
گفتمانی با جهان غیراسلامی مکە که منجر به تهدید قدرت، اقتدار و هژمونی جهان غیراسلامی
مکه گردید، خیلی زود تبدیل به امر سیاسی و ابزاری برای فرم دادن، ساختارمندی و
بنیان نهادن فرم حکومتی گردید. این تغییرات پارادایمیک در ادامە اسلام را بە مثابە
نهادی سیاسی و اقتداری بە سوی لشکرکشی بە دیگر امپراطوریها سوق داد. اگرچە اسلام
سیاسی بەمثابە واژەای برای توصیف گروههای اسلامی شکلگرفتە بر زیربنای اسلام
ایدئولوژیک در غرب شکل گرفت، اما اسلام سیاسی بە مثابە نمودی از تغییرات
پارادایمیک از دین بە مثابە تجربە زیستەمعنوی و امر متعالی بهسوی امرسیاسی و اقتداری خیلی زود و در دوارن
پیامبر اسلام نزج گرفت. تغییری کە پایەهای اسلام ایدئولوژیک را بە مثابە زیربنای
هژمونی و گسترش اسلام در راستای ایجاد تغییرات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای
بەدست گرفتن حکومت و قدرت فراهم نمود.
فحوا و محتوای اولین آیاتی کە ادعا
شدە بر پیامبر نازل شدە نمود کاملی از امر متعالی و تشویق فرد به تجربه زیستن
معنوی است، اما در ادامە فحوای عمدە آیاتی کە بە ادعای مسلمانان بعد از تقابلات و
گسترش خصومت با جهان غیراسلامی نازل شدە
دعوت به جهاد، قتال و جنگ است و این تغییر پارادایمیک را بە روشنی در آیات میتوان
دید. درواقع کارکرد دین بر اثر این تغییر از یک مسالە قدسی و متعالی به یک کارکرد
مشروعیت بخشی به جنگ، قتال، کشتار و حکومت تبدیل شد. این دقیقا همان تحولی بود کە
در مسیحیت روی داد و مسیحیت را از دینی به مثابە امری قدسی و الهی بە سوی امپراطوری
مقدس رم سوق داد. جهانی با هژمونی خرافات، مقابله با هرگونه تحول رو بە جلو، ضدیت
با علمگرایی و جنایت و کشتارهای بیرحمانە با نام خدا.
در واقع اسلام بە مثابە امر سیاسی
و حکومتی با ظهور امویان، عباسیان، امپراطوری عثمانی و صفویە تغییر پارادایمیک دیگری
را شاهد بود کە در آن ظهور کرد، اگر پیامبر و خلفا بە مثابە حاملان اسلام همزمان
رهبران سیاسی نیز بودند، در حکومتهای مذکور حاملان اسلام به مشرعیت بخشی حکومتها
پرداختند و خود به جایگاه دوم در هرم سیاسی و اجتماعی تنازل کردند. تحولات پس
ازجنگ جهانی اول در خاورمیانه اما روند گسترش و هژمونی اسلام به مثابه امر سیاسی و
اقتداری را از یکسو سرعت بخشید، روندی که منجر به رشد گروههای متفاوت و گاه متضاد
اسلامی کە گاه هیچ دو گروە مشابهی را نمیتوان در میانشان یافت، و از سوی دیگری میتوان
تغییر پارادایمیکی در آن دید و آن بازگشت به دوران صدر اسلام است(دوران پیامبر و
خلفا)، دورەای کە در آن حاملان اسلام بە رهبران و راهبران گروههای سیاسی-دینی
تبدیل شدند. از بارزترین گروهها در این دورە میتوان بە القاعدە، طالبان و داعش
اشارە کرد. گروههایی که رهبران دینی راهبران سیاسی گروه نیز بودند و در کنار
راهبری دینی، فقهی و معنوی تعیین کنندە خطمشیهای سیاسی، حکمرانی و حکومتی نیز
بودند و هستند. این تغییرات پارادایمیک بەغیر از گسترش خشونت، جنگ و خونریزی برای
جامعەبشری در خاورمیانە هیچ دستاورد دیگری نداشتە و تنها راە گریز از این وضعیت
بازگرداندن دین بە جامە امر قدسی، متعالی و تجربە زیستی معنوی انسانهاست، همان
کاری کە مسیحیت انجام داد و بە درون کلیساها بازگشت.